در نگاه نخست، دانستن از ندانستن بهتر به نظر میرسد. همچنانکه روز از شب، یا مرگ از زندگی، یا سیرابی از تشنگی.
اما این تنها در نگاه نخست است. دانستن شاید به لذت منجر شود اما همیشه به رضایت منجر نمیشود.
***
نخستین حوزهی دردناک دانستن، داشتن دانش است. منظورم از دانش، مشتق و انتگرال و ترتیب عناصر جدول مندلیوف و نام کرمهای پیچیده مثل دراکونکولوس نیست. منظور من از دانستن، هر آن چیزی است که درک بهتری از محیط ایجاد میکند و آگاهی میبخشد. آنکس که اقتصاد میآموزد، مدیریت میفهمد، مغز را میشناسد، فلسفه را درک میکند، روانشناس میشود، جامعهشناسی دغدغهاش میشود، «آگاهتر» میشود و آگاهی یعنی رنج.
رنج اینکه دردهای دیگران را میبینی. دردهایی که یا خود نمیبینند و یا نمیفهمند.
رنج اینکه در میانهی جمع تنها میشوی. چیزهایی را میخواهی که دیگران نمیخواهند و دیگران در رفتار و گفتار و زندگیت، چیزهایی میبینند که هرگز ندیدهای و به آن فکر نکردهای.
رنج اینکه دیگران طردت میکنند.
رنج اینکه دیگران قضاوتت میکنند.
به آن «گنگ خوابدیدهای» تبدیل میشوی که عالم برایش «تمام کر» است. نه زبانی برای گفتن داری و نه آن روز که بر زبان آوردی گوشی برای شنیدن خواهی یافت.
***
حوزهی دردناک دیگر، در محیط خانواده است. به یاد میآورم آن زن را که برای آزمون وفاداری همسرش، در غیاب خودش صدای همسرش را ضبط کرد و در بازپخش آن، دو «نکته» بر «دانستههایش» افزوده شد. نخست اینکه همسرش به او خیانت میکند و دوم اینکه او را یک «خرس گوشتالود» میداند.
آنها جدا شدند. مرد بر سر زندگی دیگری رفت تا به خدمت یا به خیانت، آن را اداره کند. اما زن، حتی در شیرینترین لحظات زندگی نیز، حتی در شنیدن دوستانهترین و عاشقانهترین واژهها نیز، در گوشههای پنهان دلش، بر خود خواهد لرزید که شاید اینجا نیز در غیابم، «خرس گوشتالویی» بیش نباشم.
آن زن تا روز مرگ، با احساس یک «خرس» زندگی خواهد کرد. بی هیچ دلیلی. جز آنکه در لحظهای، نتوانست بر وسوسهی بیشتر دانستن غلبه کند.
حوزهی آسیب زنندهی دیگر، محیط کار است. حرف زدن پشت سر مدیران، از جمله اخلاقهای نادرست کارکنان است که مروری کوتاه به تاریخ مدیریت و سلطنت، نشان میدهد که قدمتی هماندازهی حضور انسان بر این کره دارد. همچنانکه اخلاق نادرست مدیران نیز در این است که در گفتگو با هم ردههای خویش، برای اثبات برتری و قدرت، از اعتبار و نام کارکنان خود خرج میکنند. مدیرانی که مکالمههای کارکنان را گوش میدهند و یا کارکنانی که کوچکترین حرفهای مدیران را ردیابی میکنند، کیفیت زندگی کاری خود را بهبود نمیبخشند. بلکه خود را در محیط کار شکنجه میدهند.
***
در مذاکره و ارتباطات نیز ماجرا همین است. زیادتر دانستن، الزاماً به نتیجهی بهتر منجر نمیشود. گاه ما را به سمت رفتارهای عجولانه سوق میدهد و گاه چنان عنان اختیار از کف ما میرباید که از ادامهی گفتگو باز میمانیم.
***
به نظر میرسد در بهشت دنیا، «دانستن» درخت ممنوعهای است که اگر چه، هر کدام تا حدی به تغذیه از آن برای زنده ماندن نیاز داریم، اما هر گاز بیشتر از نیاز، دردها و رنجهای بیشماری را به جسم و جان ما تحمیل خواهد کرد…
——————————————————
نوشتهای که تا حد زیادی مرتبط است:
منبع: مجله حاشیه نیوز