چنانکه گفته شد، موضوع صحبت “ژئوپلیتیک منطقه؛ ایران و عربستان” است که دنباله جلسه گذشته یعنی “عربستان و شیخ نشینها؛ وضعیت جدید و موقعیت آینده”است. در جلسه گذشته نکات مهم در مورد وضعیتی که کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس در آن قرار دارند به طور خلاصه بیان شد و اینکه بدون فهم درست موقعیت جدید بسیاری از مسائل از جمله همین مسئله رابطه ایران و عربستان خیلی قابل تحلیل نیست. به هر حال در این جلسه سعی میشود اهم نکات را خدمت عزیزان عرض کنم و با کمال میل در خدمت شما هستم برای بخشی که مربوط به سوالات است.
به طور خلاصه قبلا به نکتهای اشاره کنم که احتمالا در جریان هستید، داستان برقراری رابطه در طی همین دو سه روز اخیر از اخبار خیلی مهم و تعجب برانگیز بود، هم برای رسانههای منطقه و هم برای رسانههای اروپایی و امریکایی. کمتر کسی احتمال این موضوع را میداد. آنچه تعجب را بیشتر کرد این بود که چین واسطه این ابتکار بود که آن مقداری که به فرنگیها مربوط میشود، عموما و بلکه کلاً از این جریان خیلی آزرده شده بودند چراکه این کار توسط چین و با پادرمیانی چین انجام شد. تا آنجا که فرصت باشد، در مورد چین صحبت خواهم کرد. داستان تا آنجا که به ایران مربوط است تعجب انگیز نیست، از سالها قبل هم در دولت قبلی و هم در دولت کنونی همیشه مقامات ایرانی در مورد برقراری رابطه صحبت میکردند و بر آن تاکید داشتند. ولی طرف مقابل استقبال نکرده و حتی بی اعتنایی میکرد. اینکه در شرائط موجود با آن موافقت کردند، قابل تامل است. و این نشان دهنده شرائط جدیدی است که براساس آن چنین تصمیمی گرفته شد یعنی طرف عربستانی. این یک اشاره کوتاه و بعد به آن میپردازیم.
عنوان ژئوپلتیک منطقه است، من دو سه تا نکته در مورد منطقه خدمتتان عرض کنم. اولا اینکه محدوده این منطقه در حال حاضر چیست؟ و چه کشورهایی را دربرمیگیرد؟ اینجا دو سه تا نکته مطرح است: یکی از معیارهایی که منطقه را تعریف میکند منطق تحولی مخصوصا منطق تحولات سیاسی یکسان و یا مشابه است. حالا چه در امریکای لاتین باشد چه در افریقای سیاه باشد و یا آسیای دور. اگر این نکته را در نظر بگیریم و همچنین در هم تنیدگی تحولات و تاثیر و تأثّرات متقابل را لحاظ کنیم، اجمالا میتوان گفت که خاورمیانه عربی و شمال افریقا و ایران و در حال حاضر ترکیه و حتی افغانستان و بلکه پاکستان کشورهایی هستند که در یک منطقه قرار دارند، با توجه به مجموع نکاتی که گفته شد. به هرحال و به طور خیلی خلاصه منظور از منطقهای که در اینجا میگوییم این محدوده است. حال مهم این است که این منطقه در حال حاضر چه ویژگیهایی دارد؟ نکته اول که کم و بیش برای اولین بار است که در تاریخ معاصر اتفاق میافتد این است که در طی سالهای اخیر این منطقه به اعتباری “توسعه محور” شده است. یک توضیح مختصر: به طور کلی کشورهای آسیای دور در حال حاضر و صرفنظر از کشورهایی همچون چین و کره جنوبی، توسعه محور هستند، همچون ویتنام و تایلند و حتی فیلیپین، کامبوج و لائوس. حرف اولشان در تصمیمسازی و مدیریت این است که ما میباید توسعه پیدا کنیم. در نتیجه هم حرف حاکمیت و هم حرف نخبگان و هم حرف احزابشان همه بر محور توسعه است. توسعه اقتصادی، توسعه صنعتی و توسعه زیرساختی. آن گفتگوی حاکم “توسعهمدار” است. شما این را در حال حاضر در افریقای سیاه هم میبینید در امریکای لاتین هم میبینید ولی از همه قویتر در آسیای دور است. این دیالوگ در این منطقهای که ما هستیم وجود نداشت یا خیلی کم فروغ بود به جز در ترکیه. یعنی برای کشورهای این منطقه توسعه در معنی آسیای دوری، مسئله اول نبود؛ ولی کم و بیش در حال حاضر از کشورهای بزرگش همچون مصر گرفته تا کشور نسبتا کوچکی مانند اردن، اصلا حرف و هدفشان توسعه است. کشورهای همین حوزه خلیج فارس و یا خود عربستان نیز مسئلهشان توسعه اقتصادی، تجاری، صنعتی و مسائل زیرساختی است.
نکته دوم در مورد ویژگیها این است که به دلائل مختلف این منطقه در معنی وسیع کلمه که حتی افغانستان را هم شامل میشود، تبدیل به محلی شده برای رقابت سه قدرت بزرگ که عبارت است از امریکا و البته متحدانش و چین و تا اندازهای روسیه. ما هیچ زمانی در این منطقه چنین رقابتی نداشتیم. این جریان نسبتاً جدیدی است که جنگ اوکراین موجب تشدید آن شده است که البته توضیح مفصلی میطلبد. از نتایج آن به احتمال فراوان کاهش نفوذ غرب و به ویژه امریکا در این منطقه است؛ و این جریان ادامه خواهد یافت. حال اینکه چرا در حال کاهش است منهای پیشروی چین، این است که غربیها در حال حاضر تاوان زیادهخواهیها و ژستهای استعمارگرانه خود را میپردازند، کسانی که مایل بودند همه مسائل را املاء کنند. اگر بخواهم مثال بزنم خیلی مفصل میشود، فرض کنید رابطه کنونی الجزایر و یا حتی مراکش با فرانسه، نمونه بسیار خوبی است. این رابطه که در حال حاضر متشنّج است خیلی ریشه در تصمیمات و سیاستهای موجود ندارد بخش قابل توجه آن مربوط به زیادهخواهیهای گذشته است. این حالت را خیلی خوب در رابطه عربستان و امریکا میبینید. یعنی این اوقات تلخیها و این کم اعتمادی متقابلی که بین این دو در حال حاضر وجود دارد، مخصوصا در دولت بایدن، ناشی از اشتباهات گذشته است و این طبیعتاً زمینه مناسبی برای نفوذ چین و تا اندازهای روسیه را فراهم میکند.
نکته سوم این است که در این منطقه احزاب اسلامی که تا ده سال پیشتر بسیار بانفوذ بودند، خیلی کم فروغ شدهاند. از شمال افریقا گرفته تا خاورمیانه عربی و مناطق دیگر. در این مناطق احزاب اسلامی در مقایسه با قبل کم فروغ شدهاند. دو استثناءهست که یکی غزه و کرانه باختری است، و یکی تا حدودی ترکیه. وگرنه در بقیه قسمتها احزاب اسلامی کم فروغاند حالا ممکن است در مورد افغانستان و طالبان کسی سوال کند که آن یک داستان دیگری است.
نکته چهارم این است که ما در این منطقه دقیقا با یک چین جدید مواجه هستیم و این چین جدید به نوعی است که جا پای مفصلی باز کرده و در آینده به مراتب بیشتر خواهد شد. یعنی چین در این منطقه نفوذش به مراتب از آنچه که در حال حاضر هست بیشتر خواهد شد. حال اینکه چرا این گونه اتفاق خواهد افتاد و چین به اصطلاح نفوذ فزاینده پیدا خواهد کرد؟ احتمالا در بخش پرسش و پاسخ بدان بپردازیم. اما به طور خیلی خلاصه فقط به دو تا عامل اشاره میکنم: خاصیت چینیها این است که کم حرف میزنند و بیشتر عمل میکنند. راستش فرنگیها عموماً اینجور نیستند. فرض کنید شما حجم قولهایی را که فرانسه چه در دوران ماکرون و قبل ماکرون به کشورهای حوزه استعماری خودش به ویژه در غرب افریقا داده اگر نگاه کنید که مرتب میگفتند این کارها را انجام میدهیم و چنین و چنان خواهیم کرد، مسئله روشن خواهد شد. حالا منهای آن خصوصیتهای برتری جویانهشان. به واقع خیلی حرف زده ولی خیلی کم عمل کرده است. حال اینکه کم عمل کرده چون ارادهاش را نداشته و یا توانش را، حرف دیگری است و واقع این است که در حال حاضر شرائط به نوعی است که خیلی توانش را ندارند و نه اینکه ارادهاش را ندارند. یعنی بالاخره جامعهشان پیر شده است، در مقایسه با جامعهای مانند چین که شاداب و جوان و پرانرژی است. نتیجه این میشود که قول زیاد میدهد و حرف زیاد میزند ولی کم عمل میکند. چین به عکس است و حداقل چین موجود، کم حرف میزند و الحق زیاد عمل میکند. پروژههایی که اینها در افریقا و در حتی امریکای لاتین و در خود پاکستان انجام دادهاند و سامان دادهاند، اصلا قابل مقایسه با پروژههایی که غربیها انجام میدهند نیست و البته به مراتب ارزانتر و با تسهیلات به مراتب قابل قبولتر. نکته دوم در مورد چین که چین را برای کشورهای منطقه خیلی مطلوب میکند، این است که چین به تعبیر خودمانی «نق» نمیزند. یعنی نسبت به فرض کنید مسائلی مانند حقوق بشر یا مسائلی مانند اینکه چگونه این کمکهای مالی و یا قرضها و اعتبارات را هزینه کنید، یا اصلا چگونه میباید برنامه توسعهایتان را تنظیم کنید تا اینکه ما کمک کنیم، اصولا یک چنین مسائلی را ندارد. یعنی نظام حاکم را به رسمیت میشناسد و در چارچوب قرارداد و تعهدات متقابل با آنها جلو میرود و لذا چنین حالتی برای عموم کشورهای این منطقه مطلوبترین حالت است. چون این منطقه علیرغم اینکه تمایل به توسعه اقتصادی و صنعتی دارد، ولی تمایلی به توسعه سیاسی و اجتماعی ندارد. مسائل مشارکتی، مسائل آزادی بیان، مسائل آزادی احزاب و امثال اینها در این منطقه در مجموع در مقایسه با مناطق دیگر در دنیا رقیقتر است و کم جانتر است و گاهی اصلا وجود ندارد. با توجه به اینکه منطقه تمایل به توسعه اقتصادی و صنعتی دارد و هیچ تمایلی به توسعه سیاسی اجتماعی ندارد مثل حالتی که شما الان در تونس میبینید در تونس عملا این آقای سعید یک نوع دیکتاتوری را اعمال میکند و مورد حمایت خیلی از کشورهای منطقه هم هست و در رأسشان عربستان و امارات. این به چه معنی است؟ این است که میخواهد توسعه پیدا بکند ولی نه اینکه توسعه سیاسی و اجتماعی یا حقوق بشری. طبیعی است که برای کشورهایی که چنین ایدهآلهایی دارند انتخاب مطلوب به عنوان قدرت بزرگ اقتصادی و صنعتی و یا قدرت بزرگ سیاسی کشوری مانند چین باشد. روسیه نمیتواند چون روسیه توان اقتصادی و صنعتی ندارد ولی چین دارد و در نتیجه اینکه خدمتتان گفتم در آینده چین به مراتب نفوذ بیشتری خواهد داشت اجمالا به این دلائل است و البته به دلائل بیشتر. و امّا موضوع ایران و عربستان و رابطه دو جانبه.
اصل این موضوع که بالاخره این رابطه بعد از مدتها دارد تجدید میشود، در حد رسمی خود این مسئله مهمی است. اما باید مقداری هم واقعبین بود. این نیست که تجدید رابطه به معنی حل همه مسائلی است که بین این دو کشور وجود دارد. به اعتباری ژئوپلیتیکمان این دو واحد بزرگ به عنوان دو کشور عربستان با بیش از دو میلیون کیلومتر مربع و ایران با بیش از یک میلیون و ششصد هزار متر مربع و با توجه به همه مسائلی که مربوط به واقعیت این دو کشور هست، اصولاً در مسالمتآمیزترین حالت هم دو نوع منافع و مصالح دارند. البته این به این معنی نیست که تفاوت منافع و مصالح منجر به تعارض بشود. فرض کنید آلمان و فرانسه هم دو نوع منافع مخصوصا در زمینههای تجاری و صنعتی منافع متفاوتی دارند ولی میتوانند با هم کنار بیایند.
برگردم به اصل موضوع لذا اینکه یک چنین حادثه خوبی اتفاق افتاده، این بسیار مثبت است و خیلی خوب است اما به معنی این نیست که همه مسائل به دلیل این رابطه حل خواهد شد یا در کوتاه مدت حل خواهد شد. البته قابل انکار نیست که رابطه این دو در حالت قابل اعتمادتر و قابل احترامتری قرار گرفته است و آن مسائلی که قبلا وجود داشت خیلی بعید است که در آینده نزدیک اتفاق بیافتد. لذا مسئله مهمی است و گام بزرگی است اما به معنی این نیست که همه مسائل در چارچوب صرف این برقراری رابطه حل شود و یا کمرنگ شود.
برگردم به عربستان و اینکه چگونه است. لازم است بدانیم عربستان در حال حاضر چگونه است؟ خیلی مهم است درک عربستان دقیقا امروز. چون عربستان خیلی در طی سالهای اخیر مخصوصا بعد آمدن سلمان و پسرش تحولات خیلی زیادی را از سر گذرانیده و مقاطع مختلفی داشته که آن یک بحث دیگری است. حالا اینکه عربستان موجود در حال حاضر چگونه هست؟ در دو بخش داخلی و خارجی مطرح خواهیم کرد.
امّا بعد داخلی؛ اولا این کشور کشوری است جوان، به این معنی که درصد بزرگی از جمعیت جوان و نوجوان هستند. مهم جوان و نوجوان بودنش نیست، بلکه این گروه وسیع و این طیف وسیع از جمعیت عمدتا در فضای مجازی زندگی میکنند و عمیقا تحت تاثیر فضای مجازی هستند حال این فضای مجازی اعم از اینکه منشأ داخلی و سعودی داشته باشد یا منشأ عربی یا منشأ فراعربی داشته باشد یعنی بین المللی، بالاخره با این فضا و به نوعهای مختلف آشنا هستند. البته این هم نکتهای هست که معمولا این طبقه وسیع با کدام بخش از فضای مجازی تعامل میکند که همیشه بخش قابل توجهی از آن اتفاقا مثبت نیست. به هرصورت یکی این است که این کشور کشور جوانی است به اعتبار جمعیتی. اینکه سی سال پیشتر هم کشوری جوان بود ولی آن کشور جوان و آن جوانها در فضای داخلی عربستان تنفس میکردند و زندگی میکردند. حتی بیست سال پیشتر در فضای داخلی تنفس میکردند. ولی در حال حاضر این گروه در فضای کاملا متفاوتی زندگی میکنند و تنفس میکنند. نکته دوم این هست که در عربستان خاندان حاکم و افراد موثر در خاندان حاکم اعم از اینکه جوان باشند مانند محمد بن سلمان یا سالخورده باشند، مانند ترکی بن فیصل یا خود سلمان، این طبقه یعنی خاندان حاکم که در سیاست تاثیرگذارند و تصمیمسازان در عربستان کنونی هستند، اینها فضای ذهنیشان برای مدیریت جامعه با گذشته کاملا متفاوت شده است. پس ما شاهد پیدایش یک گروهی در خاندان حاکم هستیم که قدرت را در دست دارند بعضی سالخورده و بعضی جوان هستند ولی کم و بیش ایده مشترکی دارند و این ایده با ایدههای دوران عبدالله و فهد و قبل از فهد کاملا فرق میکند. اتفاقا این نخبگان عربستان هم که خارج از خاندان هستند آنها هم عموما با این گروه از نخبگان خاندان که تصوری متفاوت با گذشته دارند، همراه هستند. بنابراین هم در خاندان و هم در نخبگان جامعه ما شاهد یک تغییر بزرگ فکری هستیم و یک تغییر بزرگ در کیفیت رهبری.
نکته سوم در مورد عربستان این هست که به دلائل مختلف سیطره دینی بسیار محدود شده است. سیطره دینی وهابی سلفی که تا کم و بیش اواخر دوران عبدالله حاکمیت داشت. این بسیار ضعیف شده و بسیار بی رمق شده است. این معنی زیادی دارد چون در عربستان این محدود شدن به اصطلاح دین به معنی یک نوع تعدیل شدن عرف اجتماعی و حتی عرف خانوادگی هم هست. یعنی این نیست که شخصیتهای دینی و یا اینکه سازمانهای دینی مورد کم اعتنایی طبقه حاکم هستند این به هر صورت انعکاس دارد در واقعیت جمعی، اجتماعی و حتی در حد خانوادگی.
نکته چهارم در مورد عربستان موجود تمایل زیاد به توسعه است. عرض کردم کل منطقه ما برای اولین بار یکی از اولویتهایش توسعه شده است، تقریبا در کل منطقه. اما در عربستان این تمایل به توسعه به مراتب از گذشته بیشتر است. در گذشته برنامه توسعهای در عربستان بیشتر صرف رفاه زندگی میشد، این به معنی انتقادی و منفی انگارانه نیست، امّا عملاً سیاست حاکم مصرفی کردن جامعه بود تا مرفّه شود. بودجهها صرف ارائه خدمات میشد، خدمات به معنی اینکه جاده باشد ماشین باشد ماشین مدرن باشد وسائل منزل خوب باشد حالا وسائل مختلفی که در منزل هست، لباس بهتر باشد. قبلاً توسعه عمدتا به این معنی بود. یعنی ارائه خدمات و آنچه که زندگی مرفهتری را موجب میشود. در حال حاضر در ذهن طبقه حاکم وقتی میگویند توسعه، زیرساختهای لازم برای یک جامعۀ توسعه یافته یک جامعۀ فرهیخته یک جامعۀ صنعتی شده و مخصوصا یک جامعۀ مجهز به تکنولوژی جدید از هوش مصنوعی گرفته تا شهرهای مدرن مصرف کننده انرژی پاک و غیر هیدروکربنی است، حالا برسند یا نرسند حرف دیگری است. آنچه که در حال حاضر در ذهنشان است توسعه به این معنی است نه به آن معنی فرض کنید دهه شصت و هفتاد و هشتاد که هدف ایجاد یک زندگی مرفه بود.
و بالاخره مطلب پنجم این است که طبقه حاکم تلاش دارد و این تلاشاش خیلی هم در حال حاضر جدی است و آن این است که از سعودی بودن و از عربستانی بودن یک تعریف جدید هویتی را عرضه کند. یعنی شاهد یک نوع ناسیونالیسم جدیدی هستیم که براساس آن هویت عربستانی باید تعریف شود و آنها هم در تلاشاند که آن را تعریف کنند. بنابراین عربستان جدید به معنی عربستان موجود در آنجایی که به واقعیتهای داخلیاش مربوط است چنین است. آن مقدار که به واقعیتهای داخلی مربوط میشود این پنج شاخصه را دارد البته مسائل دیگری هم هست که در اینجا این پنج ویژگی را ذکر کردم. یک بار دیگر تکرار میکنم: مسئله جوانان فضای مجازی، مسئله حاکمیت جدید و نخبگان که چه تصوراتی دارند، مسئله محدودیت برای سازمانهای دینی، مسئله چهارم تمایل به توسعه زیرساختها، و بالاخره مسئله پنجم هویت عربستانی و ناسیونالیسم سعودی.
در زمینه خارجی به طور خیلی خلاصه آنچه که در حال حاضر براساس شواهد و قرائن و بعضا گفتههای خودشان میتوانیم دریافت بکنیم این است که اولا یک ارزیابی جدیدی از خودشان در چارچوب سیاست خارجی و یک ارزیابی جدیدی از خودشان و از منطقه و از جهان موجود، دارند. این را به دلیل کمبود وقت توضیح نمیدهم. مسئله دوم اینکه این تعریف جدید از منطقه و از جهان مخصوصا بعد از ترامپ و آمدن بایدن اتفاق افتاده است. یعنی تا اواخر دوره ترامپ تحول بزرگی روی نداد. بایدن شخصاً با اینها در دوران مبارزات انتخاباتیاش و حتی بعد از آن تا همین اواخر مشکل داشت و این مشکل اتفاقا مورد انتقاد محافظهکارها و مخصوصا پمپئو هم قرار داشت. این رویکرد بایدن نسبت به عربستان اجمالاً یک تجدیدنظر در معنی خود بودن و تعریف و نقشی که باید در منطقه و جهان داشته باشند، ایجاد کرد. آنچه که این جریان را تشدید کرد، جنگ اوکراین بود. جنگ اوکراین به دلائل خیلی فراوان و پیچیده اهمیت و اعتبار کشورهای حوزه خلیج فارس را هم در نزد روسها و متعاقب با آن در نزد چینیها و هم در نزد امریکاییها و غربیها به شدت بالا برد. شاید هیچ جریان و هیچ حادثهای در طیّ سالهای دهههای اخیر یعنی بعد جنگ دوم این مقدار در ارزیابی جدید کشورهایی مانند امارات، مانند عربستان و حتی به عنوانی قطر در مورد اهمیت خودشان و موقعیت خودشان و آینده خودشان، تاثیرگذار نبود. لذا این کشورها چنانچه عرض کردم در زمینه خارجی و سیاست خارجی عملا تحت تاثیر این جریانها قرار گرفتند. جریان دیگری که در این بین تاثیرگذار است به احتمال زیاد البته دلیل خیلی واضحی برای این جریان وجود ندارد این است که هیچ کسی تصور نمیکرد با توجه به این رای بالایی که ناتانیاهو آورد و خبرویتی که او در سیاست داخلی و سیاست خارجی اسرائیل داشت، یک مرتبه با چنین بحرانی که مواجه شود، و به احتمال زیاد این عدم موفقیت ناتانیاهو به احتمال فراوان در تجدیدنظر در مورد مسائل منطقه به ویژه در مورد عربستان تاثیرگذار بوده است.
بالاخره مسئله دیگری که به این ارزیابی جدید خیلی کمک کرد رشد فوقالعاده سریع چین بود. چین واقعیتاش این نیست که فقط یک کارخانه بزرگ است و شریک اول تجاری عموم کشورهای منطقه است، مسئله این است که چین به ویژه در زمینه تکنولوژی جدید و پیشرفته و مخصوصا تکنولوژیهایی که مربوط به فضای سایبری میشود فوق العاده رشد کرده و براساس برآورد موسسات معتبر بیطرف در عموم زمینهها از امریکا جلوتر است. لذا چین و رشد فوق العاده چین و اینکه یک جانشین خوبی برای غرب و امریکا میتواند باشد برای عربستان در تجدید نظرش نسبت به خودش و منطقه و جهان که به احتمال قریب به یقین تاثیرگذار بوده است. و بالاخره مسئله روسیه هست مخصوصا بعد از داستان اوکراین.
و بالاخره نکته آخر این است که در زمینه سیاست خارجی کلاً در این منطقه به ویژه در منطقه عربی هم سیاستهای حاکمیتی و هم توده مردم و تحصیلکردگان و نخبگان در شرائط متفاوتی قرار گرفتهاند که با ده سال گذشته و قبل از او متفاوت است. و این مطمئنا در ارزیابی عربستان در آنجایی که به منطقه به ویژه منطقه عربی مربوط است خیلی تاثیرگذار است. به نظرم بیش از چهل و پنج دقیقه مقرّر صحبت کردم میخواستم در مورد ارزیابی آنها از ایران صحبت کنم که چون خیلی مفصل میشود از آن میگذریم و اینکه رابطه دو جانبه ایران و عربستان چه نتایجی برای منطقه دارد، دیگر اجازه بدهید از این بگذرم چون خیلی طول میکشد.
*یادداشت حاضر خلاصهای است از متن سخنان دکتر محمد مسجدجامعی که در نشست علمی موسسه مرام با کلاب علوم سیاسی، با حضور اساتید و کارشناسان مسائل منطقه و دانشآموختگان علوم سیاسی، ایراد شد. این نشست با عنوان «ژئوپلیتیک منطقه؛ ایران وعربستان» در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۴۰۱ برگزار شد.